کد مطلب:314576 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187

حضرت ابوالفضل از این میهمانها خیلی دارد
2. در حرم حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام زن دیوانه ای كه با زنجیر بسته شده بود به مردم حمله ور می شد. همه از ترس این كه مبادا آسیبی به آنها



[ صفحه 563]



وارد شود به كنار دیوار پناه برده بودند. یك عرب مقابل ضریح ایستاده و به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام می گفت: یوبوفاضل... یوبوفاضل... و یك چیزهایی به عربی می گفت، من نمی فهمیدم كه چه می گوید، كفشدار حرم ایرانی بود و با من آشنا بود و مرا صدا زد. گفتم: این عرب چه می گوید؟ لبخندی زد و گفت:

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام از این مهمان ها خیلی دارد. گفتم: چه دارد می گوید؟ گفت: این زنش است، دیوانه شده آمده است به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام می گوید: تا فردا صبح اگر شفایش دادی دادی، و گرنه من می دانم با پدرت علی چه كار كنم.

من خیلی تعجب كردم و گفتم: عجب جسارتی!

كفشدار به من گفت: برو حرم امام حسین علیه السلام اول صبح، فردا كه صبح جمعه است بیا ببین ابوالفضل چه جور آقایی است و چه جور كریمی است.

گفت: به حرم امام حسین علیه السلام رفتم و تا اول اذان صبح آن جا بودم ولی دلم توی حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود كه آن جا چه خبر شده و چه اتفاقی افتاده است.

گفت: نماز خواندم و با عجله برگشتم، دیدم اوضاع حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به كلی عوض شده است و از زنجیر خبری نیست. دیدم این زن زنجیری مقابل ضریح نشسته و دستانش را به حالت تواضع گرفته است و صورتش نورانی شده همه ی مردم نگاه می كنند و اشك می ریزند. زیرا دیده بودند كه جریان از چه قرار بوده است. دوان دوان پیش رفتم و پیش رفیقم آمدم. او به من گفت: دیدی گفتم برو فردا بیا!

بعد گفت: یك چیز مهمتر هم برایت می گویم و آن این كه این زن و مرد هر دو سنی بودند.



[ صفحه 564]